سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش بدونی

تنهایی

"چشمانم را به عمق نگاه خیره کننده ات می بندم
تا قلبی را متصور شوم که به زیبایی حرافهایش باشد
تو آنقدر زیبا گفتی که من بارها حقایقم را زیر و رو کردم
تا مبادا حرفی میانشان از ته دل نبوده باشد
آفرین! مهارت تو در دروغ گفتن آنقدر بود
که دنیای کوچک من تنها به فکر جبران محبتهایت! بود
و تو آنقدر قاطعانه توجیه کردی
که من تنها فرصت گفتن یک جمله داشتم: برای همیشه خداحافظ"
گاهی بعضی آدمها چقدر راحت می تونن بی رحم باشن. چقدر راحت می رن. چقدر راحت!

جدایی

سلام
خیلی وقته ننوشتم. حالا که می خوام بنویسم تمام وجودم پر از تلخیه. وقتی به روزایی که گذشت فکر می کنم دوست دارم بمیرم که این روزای تلخ رو تجربه نکنم. من می دونم تو پر از دردی. این حرفا واست معنی نداره. اصلا برات مهم نیست که من ناراحت هستم یا نیستم. آخه من جایی تو زندگی تو نداشتم هیچ وقت. یک بار این روزای پر از التهاب و استرس جدا بودن از تو رو تجربه کردم. البته اون موقع با الان فرق داشت. الان می دونم دیگه تا آخر عمرم به تو نمی رسم. هیچ کس معنی حرفامو نمی فهمه حتی خود تو.
کاری کردم علت داشت. تو هیچ وقت نخواستی دیدگاه منو نسبت به ارتباطی که داشتیم بدونی. شایدم تقصیر خودم بوده. باید برات توضیح می دادم. اما این کار رو نکردم. تو هیچ وقت وقت نداشتی که حرفای منو بشنوی منم هیچ وقت نتونستم بات از خودم حرف بزنم چون جرات این کار رو نداشتم. تو همیشه انقدر درد داشتی که من ترجیح دادم سکوت کنم. تا من شروع می کردم از دلهره ها و نگرانی های خودم بگم. البته بهت جسته و گریخته یه چیزایی گفتم اما تو نخواستی بپذیری.
رابطه تو با دوستای دخترت برای من قابل هضم نبود. بهت گفته بودم می تونم مثل خودت باشم. با اینکه اگه این کار رو می کردم از خودم متنفر می شدم اما چون تو به من اهمیت نمی دادی مجبور شدم جلوت زنگ بزنم و با اون یاروی منفور حرف بزنم. از قصد این کار رو کردم. می دونستم می ری و دیگه بر نمی گردی. ولی این کار رو کردم که بهت بگم دیگه از ابراز علاقه هات به دوستای دخترت خسته شدم. دیگه نمی تونم تحمل کنم. آره من یه آدم بی شعورم. اما برای خودم این حق رو قائل هستم که یه عدالت نسبی برای ارتباطمون قائل بشم. تو می گی ما با هم فرق داریم. اما من هیچ فرقی بین خودم و تو در این رابطه نمی بینم. تو حق نداشتی با من اینجوری رفتار کنی حتی اگه بی شعور باشم.
می دونم حالا از من متنفری. شایدم اینجوری بهتر باشه.
بازم حرف دارم. که بعدا می نویسم. یه دست نوشته داشنم که یه روز بهت می دوم شایدم تایپش کردم و تو همین وبلاگ گذاشتم.
فعلا خداحافظ

چرا دیگه حال نداری

این حرفا چیه که می زنی. همین حالا که داریم نتیجه می گیریم باطری تموم کردی؟ چرا درست همین الان که همه چی داره درست می شه. اگه همه چیو تموم کنی به تمام صبری که کردیم به تمام زحمتی که هر دومون کشیدیم تف کردی و رفتی. این کار رو نکن علی. همه چیو خراب نکن. فقط کمی دیگه مونده. ما با همیم. مگه خودت اینو نمی گفتی؟ علی ازت خواهش می کنم.

دیگه حال ادامه ندارم

دیگه حال ادامه این زندگی رو ندارم. انرژیم تموم شده. باتریم خالی شده. بهتره به فکر خودت باشی. چون من هر لحظه ممکنه همه چیزو تموم کنم. دل بستن به همچین آدمی هیچ فایده ای نداره. ک آوردم. قوی نیستم. سرنوشت شکستم داده. خسته ام.

تفاوت

آره ما با هم خیلی فرق داریم. ولی اصلا اینجوری نیست که من بخوام عقاید تو رو عوض کنم. شاید به قول تو باشون مشکل داشته باشم ولی هیچ وقت تصمیم نداشتم تو رو به راه راست هدایت کنم. اصلا راهی که تو انتخاب کردی به من ربطی نداره و من مسئول کارایی که تو می کنی نیستم. تو هم مسئول کارایی که من می کنم نیستی. من خیلی هنر کنم اینه که بتونم تمام نیرومو جمع کنم که به هدفم تو زندگیم برسم. این تنها خدمتیه که می تونم انجام بدم. من نه پیامبرم نه امامم و نه خدا بم وحی رسونده که بخوام کسی رو به راه راست هدایت کنم. اگرم می بینی گاه و بیگاه سر مسائل اعتقادیمون با هم بحث می کنیم به خاطر اینه که دوست دارم ببینم کی درست می گه حق با کیه اصلا حق کجاست. فقط دوست داشتم استدلالهای تو رو هم بدونم همین.
درباره دعواها هم باید بگم که بیشتر بحثامون به خاطر لج بازی های خودته. منم از قهر بدم میاد. اگه بخوایم همه چیز همیشه آروم باشه من دیگه نباید حرف بزنم که ازین به بعد هم چشم همین کار رو می کنم. ببخشید اگه اذیتت کردم.

تفاوت

من و تو با هم فرقهای زیادی داریم. اونقدر زیاد که قابل شمارش نیست و به همون نسبت شباهتمون هم کمه. اما به نظر من همه آدما رو باید براساس ذاتشون سنجید و من اینجوری به آدما نگاه می کنم.
تو می گی من عوض شدم و از اول آشنایی عقایدم این نبوده. حق با تواه. اما من از این عوض شدن خیلی راضیم. و اینکه هر آدمی عوض می شه و قرار نیست آدما همیشه یه شکل بمونن. دیگه اینکه به قول دوستی خداناباورها مشکلی با خداباورها ندارن اما خداباورها همش می خوان خداناباورها رو به راه راست هدایت کنن!
نه اینکه من خداناباور باشم اما در باره ما یه جورایی اینجوریه. اینکه از هر موقعیتی استفاده می کنی تا من رو به راه راست هدایت کنی خیلی جالبه!
اما باید بپذیری که من و تو با هم فرق داریم و من نمی خوام عقایدم خلاف اینی که هست بشه. من با مطالعه به اینجا رسیدم نه این که گمراه شده باشم. امیدوارم یاد بگیریم به عقاید هم بدون بحث احترام بذاریم. که اگه یاد نگیریم با مشکلات جدیتری مواجه خواهیم شد.
نکته دیگه قهرای پشت سر همه. من از این قهرا خسته ام و دیگه هم حال منت کشی ندارم پس سعی کن از تعدادشون کم کنی.

دعا

اون روزایی که با تو آشنا شدم رو دقیقا یادمه. اون روزا رو خیلی دوست دارم. بارها و بارها از خدا به خاطر اینکه من و تو همدیگه رو پیدا کردیم تشکر کردم. آره، راست گفتی. زندگی من و تو به هم گره خورده اما هیچ چیز به طرز مسخره ای قاطی نیست. نمی دونم شایدم قاطی باشه ولی مسخره نیست. من این زندگی رو دوسش دارم چون با همیم. نمی دونم قراره چی بشه ولی خیلی امیدوارم. می دونم خدا چاره ای برامون در نظر گرفته. دوست داشتم خدا از همون اول راهی که به هدف می ذاره جلو پامون بذاره. از همون اول هم دعام همین بوده. دعام این بوده که به آرامش برسی. با هم. برات زیاد دعا کردم. برای به آرامش  رسیدنت. و برای به آرامش رسیدنت هر کاری از دستم بر بیاد انجام می دم.


نتیجه

من و تو تا الان خیلی راهو با هم اومدیم. تو اتفاقی وارد زندگی کسی شدی که خیلی پستی و بلندی داره زندگیش. تو هر چهارصد هزار نفر یکی اینطوریه! خیلی اه ها! فکر کن! یه دفعه زندگی آدم به کسی گره بخوره که همه چیزش به طرز مسخره ای قاطی باشه. می دونم چقدر سخته آدم همچین کسی رو بپذیره. اما تو پذیرفتی و نرفتی. چند ساله با همیم؟ نمی دونم. اما خیلی جاها با هام بودی. واسه من نتیجه 7 سال تلاش تا 1 ماه دیگه مشخص می شه. امیدورام سعی مون نتیجه بده. چون هر دومون با همه توانمون پای این قضیه ایستادیم.  امیدورام نتیجه بگیریم. نگرانم. فکرم مشغوله و امیدوارم. امیدورام ببه نتیجه ای که می خوایم برسیم. تو که به دعا معتقدی اساسی دعا کن!


صبر

حق داری. با این فشارایی که تو زندگی تو هست جور دیگه ای انتظار نمی ره. نگران نباش علی. من هستم. ما با همیم. قرار بود تو همه زندگیمون با هم باشیم. غمت نباشه عزیز دلم. این روزای سخت تموم میشه. روزای آروم ما هم می رسه. خدا بزرگه عزیز دلم. دیشب کلی گله و شکایت بردم در خونه خدا. هر کی که تو رو اذیت می کنه خدای نداره. اگه خدا داشته باشن اذیتت نمی کنن. حرفاتو می فهمن و کمکت می کنن. دیشب خیلی خودمو کنترل کردم تا نفرینشون نکنم.

ولی من امیدم به خداست. توکل کردم به اون. می دونم اون کمکمون می کنه.