سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش بدونی

روزهای سخت من

روزی که برنامه م رو تنظیم کردم که برم تهران اصلا فکر نمی کردم اینجوری همه چیز قاطی شه. اتوبوس مثل همیشه خسته کننده بود. پاها درد گرفته بودن. اما تو راه که سردم شد و پتو رو از تو کوله درآوردم توی دلم کلی ازت تشکر کردم. اس ام اسا سند نمی شد که تشکرو به زبون بیارم! صبح ساعت 6 رسیدم تهران. راننده با حداکثر سرعت ممکن اومده بود. توی راه همش بوق می زد که سبقت بگیره. لایی می کشید! و بلند بلند به راننده ها فحش می داد. تا صبح خواب به چشمم نیومد. توی ترمینال یه چایی خوردم و رفتم ایستگاه مترو. خیلی شلوغ بود. تا 7:30 توی ایستگاه بودم تا موفق شدم سوار مترو شم. 9 رسیدم انستیتو اما تا 10:30 علاف بودیم. با محسن نیا سر نبودن خونواده بازم کل کل کردم. عصبی بودم. تموم اون یک ساعت و نیم رو قدم می زدم. جلسه 30 ثانیه هم طول نکشید. اون همه راه رفته بودم، اون همه هزینه فقط واسه 30 ثانیه. تا 12 لنگ انستیتو بودم. ذهنم پیش تو بود که چه جوری تو اون مسیر خطرناک می خوای بچه ها رو ببری و برگردونی. بعد یاشار اومد و بعد هم ساشا. با هم رفتیم ناهار. بعد رفتیم از مسن نیا یه نامه بگیریم که من با همون لباس بتونم بیام فرودگاه و بهم گیر ندن که محسن نیا نامه رو نداد. گفت ما چیزی نمی تونیم بدیم. ساعت 3 بود که با بچه ها رفتیم محمد رو دیدیم. تو مترو صادقیه. یه پسر دیگه هم با محمد بود که با حرفاش اعصابمو به هم ریخت. مثلا عمل کرده بود و داشت دکترا می خون اما آیه یاس بود. عصبیم کرد. بعدم کلی توی خیابون چرخیدم و آخرشم وسط خیابون لباسمو عوض کردمو راه افتادم طرف فرودگاه. خوردم به ترافیک. بعد هم رسیدم فرودگاه و گفتن جا موندیم. انگار یه پارچ آب یخ ریختن تو سرم. به مامانم قول داده بودم 6 خونه باشم ببرمش خرید. اینجا کلی کار داشتم. باورم نمی شد. کلی اصرار کردن. خواهش کردم. 25 دقیقه به پرواز مونده بود اما فایده نداشت. 6-7 نفری می شدیم که جا موندیم. رفتم نصف پول بلیط و بگیرم ندادن. گفتن باید بری دفتر نمایندگی یا اژانسی که بلیط خریدی. همش 15 تومن داشتم. نمی تونستم حتی تا ترمینال جنوب برم. البته فکر کردم با مترو برم اما ترسیدم نرسم. بدتر از همه اینا این بود که شب نمی تونستم ونه باشم. به سلمان زنگ زدم و گفتم شب نمیام و به مامان بگه. بعد به یاشار زنگ زدم گفتم بی پول موندم. گفت بیا مترو ازادی واست پول میارم. شارژ گوشیمم پشت سر هم تموم می شد. وقت نداشتم 2 دقیقه شارژش کنم. از در ترمینال 2 که بیرون اومدم یه دختره رو دیدم که اونم جا مونده بود. داشت با موبایلش حرف می زد. بهم اشاره کرد بایستم. فهمیده بود پول ندارم. گفت من بهت قرض می دم. نمی تونستم قبول نکنم. اما معذب بودم. من. که می شناسی. با پدرمم رودرواسی دارم. باهاش تا ترمینال 4 رو پیاده رفتیم. با هرکی تو راه می دید حرف می زد و توضیح می داد ما جا موندیم. اصلا می شنگید. اما چاره ای نبود. ظاهرا ازدواج کرده بود و یه بچه 3 ساله هم داشت اما رفتارش...

واسه اهواز کنسلی پیدا نکردیم اما واسه آبادان بود. دختره گفت ایران ایر اسمش تو لیست انتظاره و پول هم داده باید برگردیم اون یکی ترمینال پولشو پس بگیره بعد برگردیم اینجا بلیط بگیریم. حالا ساعت چنده؟ 5:20. پرواز ساعت 6 بود. اما دختره انگار نه انگار. همش تعریف می کرد بارها جا مونده و اینا. یه بند حرف می زد. چرت می گفت. عصبی بودم. از یه طرف بهش نیاز داشتم و نمی تونستم بیام. از یه طرف رو اعصابم بود و عصبی بودم که مجبورم تحملش کنم. برگشتیم ترمینال 2. 10 دقیقه ای با مسئول اونجا کل کل کرد و شر و ور بافت. باز برگشتی ترمینال 4. با راننده ها کل کل می کرد. با آدکا کل کل می کرد. وسط راه وامیستاد واسه یکی که اصلا نمی شناخت کلی توضیح دادن! موجودی بود. رفتیم بلیط گرفتیم و سوار شدیم. اینکه می گم سوار شدیم به همین راحتیا نبود. می خوام قصه رو کوتاه کنم. هواپیما 35 دقیقه تاخیر داشت! یعنی از من بدشانس تر خودمم. از اون ور هواپیما زود پرید حالا که عجله داشتم این نمی پرید! دختره بغل دستم یه بند حرف می زد. همش می پرسید چرا رفتارات اینجوری و می خواست سر از کارم دربیاره! تا آبادان یه بند شر و ور بافت. بعد رفتیم ترمینال و ماشین گرفتیم. همش بهم می گفت به پولش نیاز داره و عجله هم داره. به شدت عصبیم کرده بود. بهت زنگ زدم و تاکید کردم زودتر بیای ترمینال. اما رسیدیم و نبودی. پرنده تو اون بیابون پر نمی زد. دختره یه بند غر می زد که چی شد پس؟ از خیابون رد شدیم موبایلش و گم کرد! تو هم که تازه داشتی از خونه حرکت می کردی. دیوونه شده بودم. مامانمم یه بند زنگ می زد و داد و فریاد. گوشیمم شارژ نداشت! رفتم تو یه ساندویچی شارژ کردم و بهت زنگ زدم. گفتم بیای ساعت. بعدم دختره رو رسوندم ترمینال. 2 ساعت معطل شدم تا واسش ماشین گرفتم. همش حرف می زد. یه بند. تو هم که می دونی ن چه جوریم. طرفای 11 رسیدم خونه و تازه اول دعوا بود...

می دونم خیلی اذیت شدی. اما 10 برابر اون فشار روی من بود. شاید با خودت بگی این کار من بوده و نباید تو رو تو دردسر می نداختم اما باور کن این جور کارا تنهایی پیش نمی ره. ازت ممنونم و شرمنده به خاطر همه چیز. امیدوارم بتونم جبران کنم.

علی