سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش بدونی

جدایی

سلام
خیلی وقته ننوشتم. حالا که می خوام بنویسم تمام وجودم پر از تلخیه. وقتی به روزایی که گذشت فکر می کنم دوست دارم بمیرم که این روزای تلخ رو تجربه نکنم. من می دونم تو پر از دردی. این حرفا واست معنی نداره. اصلا برات مهم نیست که من ناراحت هستم یا نیستم. آخه من جایی تو زندگی تو نداشتم هیچ وقت. یک بار این روزای پر از التهاب و استرس جدا بودن از تو رو تجربه کردم. البته اون موقع با الان فرق داشت. الان می دونم دیگه تا آخر عمرم به تو نمی رسم. هیچ کس معنی حرفامو نمی فهمه حتی خود تو.
کاری کردم علت داشت. تو هیچ وقت نخواستی دیدگاه منو نسبت به ارتباطی که داشتیم بدونی. شایدم تقصیر خودم بوده. باید برات توضیح می دادم. اما این کار رو نکردم. تو هیچ وقت وقت نداشتی که حرفای منو بشنوی منم هیچ وقت نتونستم بات از خودم حرف بزنم چون جرات این کار رو نداشتم. تو همیشه انقدر درد داشتی که من ترجیح دادم سکوت کنم. تا من شروع می کردم از دلهره ها و نگرانی های خودم بگم. البته بهت جسته و گریخته یه چیزایی گفتم اما تو نخواستی بپذیری.
رابطه تو با دوستای دخترت برای من قابل هضم نبود. بهت گفته بودم می تونم مثل خودت باشم. با اینکه اگه این کار رو می کردم از خودم متنفر می شدم اما چون تو به من اهمیت نمی دادی مجبور شدم جلوت زنگ بزنم و با اون یاروی منفور حرف بزنم. از قصد این کار رو کردم. می دونستم می ری و دیگه بر نمی گردی. ولی این کار رو کردم که بهت بگم دیگه از ابراز علاقه هات به دوستای دخترت خسته شدم. دیگه نمی تونم تحمل کنم. آره من یه آدم بی شعورم. اما برای خودم این حق رو قائل هستم که یه عدالت نسبی برای ارتباطمون قائل بشم. تو می گی ما با هم فرق داریم. اما من هیچ فرقی بین خودم و تو در این رابطه نمی بینم. تو حق نداشتی با من اینجوری رفتار کنی حتی اگه بی شعور باشم.
می دونم حالا از من متنفری. شایدم اینجوری بهتر باشه.
بازم حرف دارم. که بعدا می نویسم. یه دست نوشته داشنم که یه روز بهت می دوم شایدم تایپش کردم و تو همین وبلاگ گذاشتم.
فعلا خداحافظ